بلوغ سیاسی و فضای انتخاباتی

هنوز 4 سال از انتخابات جنجالی قبلی نگذشته که همه چی دوباره انگار از نو شروع شده. اما این بار فرق عمده ای با دفعه های قبل داره. خبری از خواننده و رقاص و … نیست. نشونه خوبیه خواسته ها تا حد زیادی منطقی شده. مردم می دونن که به چه کسی دارن رای میدن جایگاه اون فرد در ساختار سیاسی چقدر هست و اساسا در تصمیم سازی ها چه نقشی می تونه ایفا کنه. شعار ها معقول شده خواسته ها معقول شده. شیوه ها هم همینطور. من فکر میکنم انتخابات با کیفیت تری نسبت به قبل داشته باشیم. همه این ها رو باید مرهون رشد متوسط عقلی جامعه دونست که نتیجه مستقیم افزایش سن رای دهندهاست. من به این انتخابات خوشبینم

Publié dans Uncategorized | Laisser un commentaire

تباهی

ازدواج یکی از اون مسائل تعیین کننده زندگی هست. گاهی مثل این میمونه که سوار آسانسور شدی و بدون زحمت داری با فشردن دکمه میری بالا و گاهی هم از بالا با سر میخوری زمین. جوری هم میخوری زمین که با بلند شدن خداحافظی میکنی. نمی دونم آدم اول عاشق میشه بعد ازدواج میکنه یا اول ازدواج میکنه و بعد عشق رو تجربه میکنه. ولی بنظرم در ازدواج اونم به سبک ایرانی چیزی به نام عشق وجود نداره، اولش که با پروسه خواسته گاری شروع میشه و بیشتر به عرصه داد و ستد شبیه. دخترم فلانه، پسرم بهمانه و قص علی هذا و بعد هم که با یه مهریه کمر شکن آدم تا آخر عمرش میره گرو. کار به اینجا خاتمه نمیگیره و از همه چی مبتذل تر اون مراسم عروسیه. من خودم یه مسئولیت خانوادگی رو روی دوشم احساس می کنم اونم اینه که تمام فیلم های عروسی بستگان رو جمع کنم و در یک آن همشون رو نابود کنم. تا شاید کمی از سنگینی این رسوایی کم بشه. مراسم عروسی از حماقت بار ترین مراسم هایی هست که میشه برگزار کرد. و چه بهتر که مختصر و مختصر و مختصر باشه چون دراین صورت ابعاد حماقت کمتر و کمتر میشه. به هر حالت در جامعه ای که رابطه ای عادی جرم تلقی میشه انتظار بیشتر از این نیست. ما هم خیلی وقت که انتظار نداریم نه از کسی و نه از خودم

Publié dans Uncategorized | Laisser un commentaire

خر را به کیمیا اسب نتوان کرد

پول و امکانات از ملزومات پیشرفت و دست یابی به آسایش و رفاه هست، اما داشتن پول موفقیت  ورفاه رو تضمین نمیکنه. هواپیمای قطری یکی از خطوط هوایی هست که از تا به حال چند بار ازش استفاده کردم. با وجود امکانات و کادر مجرب و هزینه هنگفت این پرواز از نظر استاندارد پایین تر از مشابه اروپایی خود هست. بوی نامطبوع، زق وزوق بچه کوچیک، زیاد بودن وسایل همراه و کمبود جا درد سرها یکه موقع استفاده از این خط هوایی گرابانگیر میشه. این مشکلات ریشه در مسافران جهان سومی داره که از این هواپیمایی استفاده میکنن. اکثر مسافرها از هند و پاکستان و بنگلادش هستن که به هیچ زبون زنده و مرده ای صحبت نمیکنن. همین مسافر دلیل اصلی افت کیفیت این خط هوایی هستن. شرط موفق بودن یک شرکت با میزان شعور مشتریان نسبت مستقیم داره. مشابه همین موضوع رو میشه در ابعاد وسیع تر در مورد رابطه دولت و ملت دید. دولت مدرن و مردم بیسواد راه بجایی نمیبرن همون جور که خط هواپیمایی قطر با این همه هزینه حتی نمی تونه فضای قابل تحملی برای مشتری هاش فراهم کنه

Publié dans Uncategorized | Laisser un commentaire

لیوان

زندگی مثل یک لیوان میمونه، یک لیوان نیمه پر.  تمرکز بیش از حد نیمه خالی باعث میشه که اون نیمه پر دیده نشه. شانس های زندگی رو نبینی و زندگی رو به کام خودت و دیگری تلخ و ناگوار کنی. لیوان زندگی هیچ وقت پر و لبریز نیست. به قول معروف همیشه یه چیزی کمه یه دفعه قیف نیست یه دفعه قیر

Publié dans Uncategorized | Laisser un commentaire

رسوب

این رسوب روابط قدیمی در وجود آدم همیشه آزار دهنده بوده. هر چه هم که انکارشون میکنم دست آخر از یه جا دوباره سز .کلش سبز میشه. رابطه ها ی مختلف همیشه باعث افزایش تجربه نیست بلکه بسیاریشون در  روح ادم رخنه میکنن و مواقعی که نباید، سد راه میشن. یه ترمز واقعی تو زندگی هستن. همیشه داشتن تجربه سودمند نیست بلکه گاهی نداشتن تجربه از داشتن روابط بیمار و تجربه های نا خوش آیند بهتره

Publié dans Uncategorized | 3 commentaires

امروز خیلی تلاش کردم یه کله نشستم پشت پروژه از صبح . قرارم رو واسه اسکی کنسل کردم رفتم آزمایشگاه و تا ساعت 9 شب مشغول بودم. دیگه حوصله دانشگاه و بی پولی رو ندارم میخوام هرچه زودتر از این سیستم بزنم بیرون برم تو محیط کار. درس خوندن خوبه اما فکر میکنم که پول مهمتره.تو فکرمه که هر ترم یک درس مربوط به رشته خودم رو نام نویسی کنم تا همیشه بتونم معلوماتم رو بروز کنم. تو دنیای امروز نمیشه دیگه گفت که با چون مدرک داری پس علامه هستی باید همیشه در حال مطالعه بود. یکی از دوستام امیر تازه اومده کانادا، این چند روز رو با هم بودیم یاد ایام گذشته برام زنده شد. وقتی دیدمش از ذهنم گذشت که ما دوتا این جا وسط قطب شمال چه میکنیم. خونه و خانوادهمون یه اقیانوس اونورتره و ما این جا در حال مبارزه برای موندن و بقا، میگن این بهای آزادیه. من و امیر با هم مسافرت زیاد رفتیم. اما این مهاجرت یه جور دیگس. با دیدن چهرهش که حالا کم کم میشه چهره یه مرد جا اقتاده رو دید غم گین شدم. ما باید الان اونجا می بودیم تو خونه پدری مون. کجای کار عیب داشت. کجا رو  اشتباه کردیم که این شد سرانجام

Publié le par Mountain Summit | 1 commentaire

زیاده روی

قبل ازاین که کشور تو سرازیری امروز بی افته و بنزین بشه لیتری خدا تومن، ملت با خیال راحت شیلنگ بنزین رو می چپوندن تو باک و تا خره خره بنزین می ریختن توش. صدا شر شر بنزین از باک تنها سنسوری بود که به راننده اطلاع می داد بسه دیگه ترکیدم. تازه بعد از این گشاده دستی در بنزین زدن نوبت دور دور بازی تو خیابون و پرسه زدن بود. کلا یه تفریحی بود واسه خودش دیسکو سیار. اما حالا

حالا وقتی این ور دنیا این همه نگاه غریبه هر روز بهت یاداوری می کنه که آخه پسر تو قطب شمال چه میکنی. یادت میوفته که خیلی با گشاده دستی  هر چه که داشتم و داشتیم رو پشت سر گذاشتیم و پیش رو همه چهره های یخی و منجمد در انتظار. کاش یادمون داده بودن

Publié dans Uncategorized | Laisser un commentaire

آکادمی گوگوش، آواز غمگین نسل مهاجر

این هم از آخر و عاقبت مهاجرت؛ آکادمی گوگوش با همه چرندیش یه واقعیت رو خوب نشون میده و اون درد جدایی هست که بین نسل مهاجر و نسل پس از اون وجود داره. دختران و پسرانی که علارغم علاقه شون به سرزمین مادری حتی نمی تونن اسم خودشون رو به فارسی درست تلفظ کنن. چقدر دردناک و غم انگیز هست برای اون پدری که رنج مهاجرت رو به خودش هموار میکنه اما درنهایت ثمره ای که داره فرزندش کاملا بیگانه از او. نسلی که کلمات فارسی از دهانشون خرد و خاک شیر و شکسته بیرون میاد و از فرط با مزگی اسباب انبساط خاطر فارسی زبانان هستند.

Publié dans Uncategorized | 1 commentaire

آسایش شاید و آرامش نه

چرا در این غربت تنهایم. چرا درست زمانی که به چیزی که آرزویش را داشتم رسیدم حس کردم که چیزی را گم کردم. چه چیزی در زندگی من کم بود که با غرب آمدن تکمیل شد

Publié dans Uncategorized | 2 commentaires

با فکرهای خسته تکرار کردم تصویر زنان برهنه را

که صدای ناله شان لالایی خواب هر شبم بود

شوق زنان اثیری حس هم آغوشی را پرواز میدهد

اما من، دستان سرد من …

دست من اما مشغول چه بود که حتی یک باربه مهر از آستین بر نیامد

دلبری را در بر نگرفت و به زلف یاری چنگ نزد

جزخاراندن من آیا کار دیگری از دستانم ساخته نیست؟

Publié le par Mountain Summit | 4 commentaires